سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره

ما و سینامون

یوهوووووو دوباره نی نی وبلاگ

  سلام به همگی دوستان خوبم ممنون از همگیتون که تو مدت نبودنمون به یادمون بودین الان اصفهانیم,از 16...17 شهریور اومدیم اینجا,اینترنت نداریم و بی نتی بد دردیه!! الانم از کافی نت آپ میکنم!! 18شهریور تولد گل پسرمون به خاطر ریخت و پاش خونه بی کیک برگزار شد...                                        (البته اینجا خونه یکی از دوستان بابایی سینا بودیم و اون ماشین و کفش هم که میبینید خودش به سلیقه خودش واسه تولدش انتخاب کرده )   به خاطر اینکه پسرکمون اینجا احساس تنهایی نکنه ,تصمیم گرفتیم بذاریمش مهد,2مهر اولین روز مهد رف...
28 دی 1392

ش.... ز ....3

  _داشتم با بابای سینا صحبت میکردم در مورد رفتنمون... من:18 خرداد ایشالا مشهدیم ...دیگه تو این چند روزی که هستیم کارهای کارگاهو تموم کن خیالت راحت شه... تیر هم اومدیم خونمون وسایلو یواش یواش جمع کنیم که ایشالا مرداد بریم... سینا داشت با ماشیناش بازی میکرد که یه هو بعد تموم شدن حرفم گفت: مامان کی تیر خورد مرد؟! واسم جالب بود سه تا کلمه ای که واسش قابل هضم نبود شد یه جمله بامزه(خرداد...تیر...مرداد)     _موقع خوابش شد اومد دستمو گرفت و گفت :مامان بیا بریم مثل خرس بخوابیم! خدایی کلی خندیدم     ...
7 تير 1392

رفتیم مشهد

وقتی میریم مشهد,حرم امام رضا (ع) و زیارت میکنیم وآروم میشیم... وقتی می بینیم تو اونجا شادتری... وقتی اونجا همبازی زیاد داری  و از تک تک وسایلشون استفاده میکنی و با اونها خوشحالی... وقتی جاده و گندم زارهای قشنگ مسیر مشهد نیشابور یادم میاد... بیشتر دلم میخواد تا همیشه مشهد می بودیم!!   پ ن 1: 14  15 روزی مشهد بودیم ...ممنون دوستان خوبم که تو این مدت به یادمون بودین پ ن 2:حکیمه جون و نرگس جون شرمنده نتونستم ببینمتون...درگیر کمک به پسرکم بودم واسه بیرون کردن ویروس بد از بدنش ...
7 تير 1392

یادش بخیر...

  پسرکم ...کوچولوی من ...اگه بزرگم بشی ,اگه بری مدرسه,اگه بری دانشگاه,اگه واسه خودت کاره ای بشی,اگه ازدواج کنی,اگه نوه دار شم...اگه... باز هم تو کوچولوی منی که همیشه نگرانتم !!!! چه قدر دلم واسه وابستگیات تنگ شده...چه قدر واسه اون موقع ها که سینه خیز میرفتی و منم چهار دنگ حواسم بهت بود تا یه وقت چیز میز گیر نیاری و بکنی تو دهنت تنگ شده...یادمه اون موقع ها همیشه از پوشکت پرز پتو پیدا میکردم!! چه قدر زود چهار دست و پا یاد گرفتی و از هر چیز میگرفتی و بلند میشدی ...همیشه پشتت بودم تا یه وقت با سر نخوری زمین!! تو نشستن مقاومت میکردی ...تا 8 ماه یا دراز کش بودی و بیشتر کنجکاو  !! چه قدر ذوق داشتم واسه اولین هات...اولین غلتت.....
4 خرداد 1392

***عیدتون مبارک***

                    سینایی:  ***باباجون پدرجون بابایی  روزتون مبارک***       مامان فهیمه:***آقاجون مهربون وعزیزم  همسر عزیز و مهربون وفداکارم روزتون مبارک***     **********"مرد کوچولوی خونمون "سینامون روز شماهم مبارک عزیزمون**********                              ************روز همه باباها مبارک************   ...
3 خرداد 1392

ش.... ز ....2

  این تریپو داشته باشین!! (اومده پیشم میگه مامان ببین اینو گیرش انداختم)   -چند روز پیشا وقتی خواب بود منو باباش شروع کردیم صحبت کردن ازش...وقتی بیدار شد بهش گفتم سیناااا منو بابا پشت سرت حرف زدیم یه حرف بد هم گفتیم ...میبخشی مامانو بعد خیلی جدی گفت:میبخشم  ولی خودتی !! منو باباش:   -پسر همسایمون بهش یاد داده ب ل و چ حالا هر وقت همدیگرو میبینن یا این به اون میگه ب ل و چ یا اون به این یه بار که داشتیم میبردیمش پارک تا پسررو دیده شروع کرده...خودت ب ل و چ بابات ب ل و چ    ... مامانت ب ... ماشینت ب ل و چ!! منو باباش: ...
31 ارديبهشت 1392

ش.... ز ....1

  سینااااااااااا کجاییییییییییییییییییی؟؟ من اینجام کجایی؟؟من نمیبینمت!! صدای ذوق کردنش میاد ولی دیگه هر چی صداش میزنم جواب نمیده تا پیداش نکنم یادیر پیداش کنم...قبلنا وقتی میرفت تو این سبد وصداش میکردم فوری میگفت من تو سبد کفشدوزکیم !!کم کم داره قانون بازیه قایم باشکو یاد میگیره من:سینا ,قلبم صدای چی میده؟؟ سینا:واستا ببینم... (گوششو گذاشته رو قلبم) صدای توپ توپ! من:شکمم چی؟؟ سینا: (گوششو گذاشت رو شکمم) صدای قور قور و میخنده! من:قلب خودت چی؟؟ سینا: (دستشو گذاشته رو قلبش) صدا نمیده! من:       دیروز اومده میگه ... مامان چرا فنرشو روشن کردی؟؟   فنر چیو مامان؟! &nb...
29 ارديبهشت 1392

32 ماهگی

  همه چی یه هویی تغییر کرد...یه ماهه شاید کمتر...لبخندات ,غش غش کردنات خیلی بیشتر شده و جایگزین خیلی از گریه هات و غر غر کردنات   بازی باهات مثل قبلترها شیرینه ولی لذت و مزش متفاوت تر از قبله!! جمله بازی میکنیم ...من میگم سینا شلوار شما میگی دارد من:سینا بستنی     سینا :میخورد من:بابا مسجد        سینا:میرود   و... یا اسم وسیله رو میگم و هر کی تو خونه وسیله مال اون باشه میگی من:توپ      سینا :من توپ دارم   من:قابلمه  سینا:مامان قابلمه دارد من:قرآن    سینا:من قرآن دارم ...شما قرآن داری...بابا قرآن دارد و...   ...
21 ارديبهشت 1392

مامان جون...مادر جون روزتون مبارک

بهشت در دستان مادرم بود... مادرم آن را زمین گذاشت تا مرا در آغوش بگیرد ...  اکنون می گویند بهشت زیر پای مادرم است... بهشت زیر پای مادرم است... مادرم خودش بهشت است...     خدایا بالاتر از بهشت هم داری؟؟؟ برای زیر پای مادرم میخواهم!!!       چه قدر دوست داشتم روز مادر پیش مامانم و خالم باشم روزتون مبارک مامانام  دلم از نبودن پیششون گرفته بود ولی خنده های اینجوری سینامون دلمو شاد کرد...مادر فدات پسرکم     روز همگیه مامان ها مبارک       ...
10 ارديبهشت 1392