سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

ما و سینامون

رفتیم مشهد

وقتی میریم مشهد,حرم امام رضا (ع) و زیارت میکنیم وآروم میشیم... وقتی می بینیم تو اونجا شادتری... وقتی اونجا همبازی زیاد داری  و از تک تک وسایلشون استفاده میکنی و با اونها خوشحالی... وقتی جاده و گندم زارهای قشنگ مسیر مشهد نیشابور یادم میاد... بیشتر دلم میخواد تا همیشه مشهد می بودیم!!   پ ن 1: 14  15 روزی مشهد بودیم ...ممنون دوستان خوبم که تو این مدت به یادمون بودین پ ن 2:حکیمه جون و نرگس جون شرمنده نتونستم ببینمتون...درگیر کمک به پسرکم بودم واسه بیرون کردن ویروس بد از بدنش ...
7 تير 1392

یادش بخیر...

  پسرکم ...کوچولوی من ...اگه بزرگم بشی ,اگه بری مدرسه,اگه بری دانشگاه,اگه واسه خودت کاره ای بشی,اگه ازدواج کنی,اگه نوه دار شم...اگه... باز هم تو کوچولوی منی که همیشه نگرانتم !!!! چه قدر دلم واسه وابستگیات تنگ شده...چه قدر واسه اون موقع ها که سینه خیز میرفتی و منم چهار دنگ حواسم بهت بود تا یه وقت چیز میز گیر نیاری و بکنی تو دهنت تنگ شده...یادمه اون موقع ها همیشه از پوشکت پرز پتو پیدا میکردم!! چه قدر زود چهار دست و پا یاد گرفتی و از هر چیز میگرفتی و بلند میشدی ...همیشه پشتت بودم تا یه وقت با سر نخوری زمین!! تو نشستن مقاومت میکردی ...تا 8 ماه یا دراز کش بودی و بیشتر کنجکاو  !! چه قدر ذوق داشتم واسه اولین هات...اولین غلتت.....
4 خرداد 1392

32 ماهگی

  همه چی یه هویی تغییر کرد...یه ماهه شاید کمتر...لبخندات ,غش غش کردنات خیلی بیشتر شده و جایگزین خیلی از گریه هات و غر غر کردنات   بازی باهات مثل قبلترها شیرینه ولی لذت و مزش متفاوت تر از قبله!! جمله بازی میکنیم ...من میگم سینا شلوار شما میگی دارد من:سینا بستنی     سینا :میخورد من:بابا مسجد        سینا:میرود   و... یا اسم وسیله رو میگم و هر کی تو خونه وسیله مال اون باشه میگی من:توپ      سینا :من توپ دارم   من:قابلمه  سینا:مامان قابلمه دارد من:قرآن    سینا:من قرآن دارم ...شما قرآن داری...بابا قرآن دارد و...   ...
21 ارديبهشت 1392

چه چیزا دوست داری پسرک!

 پسرکم هیجانو دوست داره لااقل از مامانش بیشتر...دوست داره موقع قایم باشک زیاد بترسه و وقتی از یه جای غیر معمول پیدام میکنه جیغ و خندش به قول خودش قاطی پاتی بشه...دوست داره سوار چرخ و فلک بشه و وقتی رسید اون بالا بلند جیغ بزنه!! دوست داره مشابهارو از متفاوتا جدا کنه ...لوبیا از ذرت...آبیا از قرمزا...کوچیکا از بزرگاو... مهره های دوتا تسبیح متفاوت... دوست داره  تو پارک یه جا که نباید رفت بره و آب بازی کنه!!... دوست داره شیشه ها رو تا جاییکه میتونه بچینه رو هم!!... دوست داره این مدلی کیک درست کنه ...خودش میگه کیک تولده...اون مدادام مثلا شمعن (قربون پای سوختت مادر که جاش تو عکس دیده میشه) دوست داره اینجو...
29 فروردين 1392

عید را چگونه گذراندیم؟!!

سلام دیروز پسرکم 31ماه ش رو تموم کرد...تعطیلات عید با پسرک 31ماهه خیلی چسبید ...نیمه عید مشهد بودیم و بعد هم نیشابور...فک و فامیل رو دیدیم و دیداری تازه شد... سیزدمون رو کنار جاده مشهد_باغچه با بابایی,مامان جون, باباجون,خاله جون و زندایی جون سینا و کوروشی و فرنوشی و پارسایی بدر کردیم!! 13بدر پسرکم یک گوشه از پاش با آب جوش سوخت !سیزده من زیاد جالب نبود!!خدایا شکرت که بدتر از این اتفاق نیفتاد... این هم آقا دختر من در سیزده بدر با روسری فرنوش جون   ...
19 فروردين 1392

اولین پست سال 1392

***سلام*** ***عید و سال نوی همگی مبارک*** ****انشاالله سال 92 سال خوب و خوش و رحمت و برکت باشه برای همه ****   _باز هم مثل پارسال !!!سه نفره به استقبال سال جدید و نوروز رفتیم... چند روز قبل از آغاز سال جدید به کمک سینامون تخم مرغ رنگ کردیم...  اینم تخم مرغ رنگی سینا از دو نما.. هفت سین ساده ای چیندیم.. با سینامون هشت سین کامل کردیم... و سال رو تحویل...     یا مقلب القلوب و الابصار...یا مدبر الیل و النهار ...یا محول الحول و الاحوال... حول حالنا الی احسن الحال     ...
1 فروردين 1392

30 ماهه من

سلام پسرکم ... 30 ماهگیت مبارک  چه قدر زود دو و نیم ساله شدی گل گلک     لجباز کوچولوی دوست داشتنی این یه ماهه چی شده که یه هویی لجباز شدی و شیطون ...شما که تا یه ماه قبل آروم بودی و حرف گوش کن *دو روزیه هوا خیلی گرم شده ....پسرکمون حاضر نمیشه لباس تنش کنه ...بهانه میاره که لباسه پشت گردنمو اذیت میکنه!!    مثل اکثر بچه ها خاک بازی دوست داری...بعضی وقتا موقع خاک بازی با انگشتات رو خاک ها میکشی و دایره و مربع و مثلث درست میکنی!! ولی چرا مثل اکثر بچه ها به نقاشی علاقه نداری ؟؟!!بیشتر دوست داری من یا بابایی شکل آدم (چش چش دو ابرو واست بکشیم!)  خیلی دوست داری تا چیزهای ری...
17 اسفند 1391

پسرک 29ماهه من

  پسرکم ...29 ماهه من...بزرگ شدی...  اون قدر بزرگ که میتونی بادکنک باد کنی اون قدر بزرگ که تو پارکها میتونی از وسایل بازیهای بزرگترها استفاده کنی اون قدر بزرگ که میتونی زیر چشمی نیگامون کنی اون قدر بزرگ که اسم اکثر بانکها سپه و ملت و ملی  تجارت  حکمت ایرانیان   اقتصاد نوین  مسکن  صادرات  انصار   مهر و بانک سینا رو با توجه به آرمشون میشناسی و وقتی از کنار بانک رد میشیم خودت اسم بانکو میگی ...کارتهای عابر بابایی رو ازش میگیری و هر بانکی رو بگیم همون کارتو بهمون میدی!!   عاشقتم پسرک عاشق احساساتتم ,ذوق کردنت واسه دیدن دریا...واسه دیدن مامان جونو باباجون &nb...
4 اسفند 1391

پارسایی اومد پیش سینایی

سلام... خاله جون حمیده و پارسایی خاله و عمو حسین جمعه هفته گذشته اومدن پیشمون... چه قدر شاد بودیم و بهمون خوش گذشت... پارسا یی خاله 31تیر ماه 91دنیا اومده و الان 6ماهه است... سینا همین یه دونه پسرخاله رو داره ...میدونم خیلی دوسش داره... دوشنبه هم بارو بساطمونو جمع کردیمو رفتیم چابهار ...   دایی جونو ...زن دایی جونو...کوروشی و فرنوشی هم چابهار رسیدنو جمع بچه ها جمع شد... کنار دریا نرفتیم ولی بازم بهمون خیلی خوش گذشت... (سینا بالای یکی از غارهای سه گانه روستای تاریخی تیس نشسته) پارسایی خاله و بابا و مامان مهربونش امروز رفتن خونه خودشون ... اینم آخرین عکسی که گرفتم... و سینا خوابید بعد رفتن...
28 دی 1391