سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

ما و سینامون

یادش بخیر...

  پسرکم ...کوچولوی من ...اگه بزرگم بشی ,اگه بری مدرسه,اگه بری دانشگاه,اگه واسه خودت کاره ای بشی,اگه ازدواج کنی,اگه نوه دار شم...اگه... باز هم تو کوچولوی منی که همیشه نگرانتم !!!! چه قدر دلم واسه وابستگیات تنگ شده...چه قدر واسه اون موقع ها که سینه خیز میرفتی و منم چهار دنگ حواسم بهت بود تا یه وقت چیز میز گیر نیاری و بکنی تو دهنت تنگ شده...یادمه اون موقع ها همیشه از پوشکت پرز پتو پیدا میکردم!! چه قدر زود چهار دست و پا یاد گرفتی و از هر چیز میگرفتی و بلند میشدی ...همیشه پشتت بودم تا یه وقت با سر نخوری زمین!! تو نشستن مقاومت میکردی ...تا 8 ماه یا دراز کش بودی و بیشتر کنجکاو  !! چه قدر ذوق داشتم واسه اولین هات...اولین غلتت.....
4 خرداد 1392

***عیدتون مبارک***

                    سینایی:  ***باباجون پدرجون بابایی  روزتون مبارک***       مامان فهیمه:***آقاجون مهربون وعزیزم  همسر عزیز و مهربون وفداکارم روزتون مبارک***     **********"مرد کوچولوی خونمون "سینامون روز شماهم مبارک عزیزمون**********                              ************روز همه باباها مبارک************   ...
3 خرداد 1392

ش.... ز ....2

  این تریپو داشته باشین!! (اومده پیشم میگه مامان ببین اینو گیرش انداختم)   -چند روز پیشا وقتی خواب بود منو باباش شروع کردیم صحبت کردن ازش...وقتی بیدار شد بهش گفتم سیناااا منو بابا پشت سرت حرف زدیم یه حرف بد هم گفتیم ...میبخشی مامانو بعد خیلی جدی گفت:میبخشم  ولی خودتی !! منو باباش:   -پسر همسایمون بهش یاد داده ب ل و چ حالا هر وقت همدیگرو میبینن یا این به اون میگه ب ل و چ یا اون به این یه بار که داشتیم میبردیمش پارک تا پسررو دیده شروع کرده...خودت ب ل و چ بابات ب ل و چ    ... مامانت ب ... ماشینت ب ل و چ!! منو باباش: ...
31 ارديبهشت 1392

ش.... ز ....1

  سینااااااااااا کجاییییییییییییییییییی؟؟ من اینجام کجایی؟؟من نمیبینمت!! صدای ذوق کردنش میاد ولی دیگه هر چی صداش میزنم جواب نمیده تا پیداش نکنم یادیر پیداش کنم...قبلنا وقتی میرفت تو این سبد وصداش میکردم فوری میگفت من تو سبد کفشدوزکیم !!کم کم داره قانون بازیه قایم باشکو یاد میگیره من:سینا ,قلبم صدای چی میده؟؟ سینا:واستا ببینم... (گوششو گذاشته رو قلبم) صدای توپ توپ! من:شکمم چی؟؟ سینا: (گوششو گذاشت رو شکمم) صدای قور قور و میخنده! من:قلب خودت چی؟؟ سینا: (دستشو گذاشته رو قلبش) صدا نمیده! من:       دیروز اومده میگه ... مامان چرا فنرشو روشن کردی؟؟   فنر چیو مامان؟! &nb...
29 ارديبهشت 1392

32 ماهگی

  همه چی یه هویی تغییر کرد...یه ماهه شاید کمتر...لبخندات ,غش غش کردنات خیلی بیشتر شده و جایگزین خیلی از گریه هات و غر غر کردنات   بازی باهات مثل قبلترها شیرینه ولی لذت و مزش متفاوت تر از قبله!! جمله بازی میکنیم ...من میگم سینا شلوار شما میگی دارد من:سینا بستنی     سینا :میخورد من:بابا مسجد        سینا:میرود   و... یا اسم وسیله رو میگم و هر کی تو خونه وسیله مال اون باشه میگی من:توپ      سینا :من توپ دارم   من:قابلمه  سینا:مامان قابلمه دارد من:قرآن    سینا:من قرآن دارم ...شما قرآن داری...بابا قرآن دارد و...   ...
21 ارديبهشت 1392

مامان جون...مادر جون روزتون مبارک

بهشت در دستان مادرم بود... مادرم آن را زمین گذاشت تا مرا در آغوش بگیرد ...  اکنون می گویند بهشت زیر پای مادرم است... بهشت زیر پای مادرم است... مادرم خودش بهشت است...     خدایا بالاتر از بهشت هم داری؟؟؟ برای زیر پای مادرم میخواهم!!!       چه قدر دوست داشتم روز مادر پیش مامانم و خالم باشم روزتون مبارک مامانام  دلم از نبودن پیششون گرفته بود ولی خنده های اینجوری سینامون دلمو شاد کرد...مادر فدات پسرکم     روز همگیه مامان ها مبارک       ...
10 ارديبهشت 1392

چه چیزا دوست داری پسرک!

 پسرکم هیجانو دوست داره لااقل از مامانش بیشتر...دوست داره موقع قایم باشک زیاد بترسه و وقتی از یه جای غیر معمول پیدام میکنه جیغ و خندش به قول خودش قاطی پاتی بشه...دوست داره سوار چرخ و فلک بشه و وقتی رسید اون بالا بلند جیغ بزنه!! دوست داره مشابهارو از متفاوتا جدا کنه ...لوبیا از ذرت...آبیا از قرمزا...کوچیکا از بزرگاو... مهره های دوتا تسبیح متفاوت... دوست داره  تو پارک یه جا که نباید رفت بره و آب بازی کنه!!... دوست داره شیشه ها رو تا جاییکه میتونه بچینه رو هم!!... دوست داره این مدلی کیک درست کنه ...خودش میگه کیک تولده...اون مدادام مثلا شمعن (قربون پای سوختت مادر که جاش تو عکس دیده میشه) دوست داره اینجو...
29 فروردين 1392

عید را چگونه گذراندیم؟!!

سلام دیروز پسرکم 31ماه ش رو تموم کرد...تعطیلات عید با پسرک 31ماهه خیلی چسبید ...نیمه عید مشهد بودیم و بعد هم نیشابور...فک و فامیل رو دیدیم و دیداری تازه شد... سیزدمون رو کنار جاده مشهد_باغچه با بابایی,مامان جون, باباجون,خاله جون و زندایی جون سینا و کوروشی و فرنوشی و پارسایی بدر کردیم!! 13بدر پسرکم یک گوشه از پاش با آب جوش سوخت !سیزده من زیاد جالب نبود!!خدایا شکرت که بدتر از این اتفاق نیفتاد... این هم آقا دختر من در سیزده بدر با روسری فرنوش جون   ...
19 فروردين 1392

اولین پست سال 1392

***سلام*** ***عید و سال نوی همگی مبارک*** ****انشاالله سال 92 سال خوب و خوش و رحمت و برکت باشه برای همه ****   _باز هم مثل پارسال !!!سه نفره به استقبال سال جدید و نوروز رفتیم... چند روز قبل از آغاز سال جدید به کمک سینامون تخم مرغ رنگ کردیم...  اینم تخم مرغ رنگی سینا از دو نما.. هفت سین ساده ای چیندیم.. با سینامون هشت سین کامل کردیم... و سال رو تحویل...     یا مقلب القلوب و الابصار...یا مدبر الیل و النهار ...یا محول الحول و الاحوال... حول حالنا الی احسن الحال     ...
1 فروردين 1392