سیناسینا، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 1 روز سن داره

ما و سینامون

پارکی پر از قوانین فیزیک

روبه روی بوستان خبرنگار پارکی هست که قسمتی از پارک بعضی ازقوانین فیزیک و پیاده کردن  مثل این(کوره خورشیدی)...پرتو نور خورشید بعد از برخورد به آینه مقعر روی کانون آینه جمع و باعث گرم شدن و آتش گرفتن جسمی میشه که روی اون قرار داره...اونی که میبینید آتیش گرفته دستمال کاغذیه که بابای سینا تو اون حلقه هه گره زده. و این یکی که سینا خوشش اومده بود (پیچ ارشمیدس)...تبدیل انرژی ها به همدیگه و استفاده از اونها...با چرخوندن فرمون میله های مارپیچ به حرکت در می اومدن و آب داخل مارپیچ بالا می اومد و داخل حوضچه میریخت ...همسری میگفت مثل کار سد  این هم نمونه دیگه از تبدیل انرژی ها به همدیگه سینا که رو الاکلنگ نشست و پایین رفت آب...
14 فروردين 1393

پارک صفه

کلا همه پارکها رو میدوستم ولی پارک صفه رو یه جور دیگه ...هم قبلا که ساکن اصفهان نبودیم ازش خاطره دارم همم اوایل ساکن شدنمون و الانا ...یه روز خوب با مهمونامون رفتیم پارک صفه روز خوبی بود برا کباب زدن برای کمک و همکاری کردن روز خوبی بود برا هوا عوض کردن برای لمس کردن بهااار روز خوبی بود برای عکس گرفتن و از همه مهمتر روز خوبی بود برای بازی و دور هم شاد بودن     ...
8 فروردين 1393

اولین پست سال 1393

سال نو مبارک از این تصویر چند تا چیز میشه فهمید اول اینکه امسال سال اسبه  دوم اینکه بعله ما عیدی اصفهانیم  سوم اینکه قراره تعطیلات عید تلافیه نگشتنامونو در یاریم   اینم هفت سین خونه ما که مهمترین سینش سینا و سلامتیشه (سبزمونم یکم دیر گذاشتم  فک کنم واسه سیزده بدر خوب بشه ) باز من خوبه سبزه کچل دارم ...چهل ستون که سفرش اصلا سبزه نداشت روز سال تحویل بازار امام بودیم ...هوا عالی بود و بهاری و یک کوچولو ابری بارونی و یکمم از روزای مهر که اومده بودیم شلوغ تر سینا از رقص فواره ها خوشش اومده بود ...بیشترین زمانمون کنار همونا بود  اینجام چهل ستون ...بچم فک کرده حرمه ,داره سلام ...
1 فروردين 1393

ش....ز....4

*دیشب به باباش میگه:بابا,بیا مسابقه دو بدیم...باباش میگه الان نه پسرم ...سینایی میگه :خب پس بیا مسابقه سه   **دارم شلوارشو پاش میکنم از ته دل داره میخنده ,میگم مامانی چرا میخندی,میگه آخه گلبول های سفیدم قل قلکم میدن!! من: گلبولهای سفید سینایی:   ***سرشو میاد میچسبونه به سر منو باباش و میگه:سه پله کوپ{منظورش همون کله پوکه ...حالا از کی یاد گرفته!؟ }   ****چند وقت پیش واسه اینکه تو مهد پسر خوبی بوده رفتم واسش جایزه ,لاکپشتهای نینجا رو گرفتم ...اونم به خاطر اینکه تو فروشگاهی که رفتم چیز بهتری گیر نیاوردم...سینا هم تا حالا برنامشو ندیده بود و نمیدونست چین!!دادم به مربیش که بهش بدن و خودم چند ساعت بعد رفتم ...
9 اسفند 1392

نقاشی های پسرکم

  پسرکم زیاد اهل نقاشی نیست درست مثل باباش و برعکس من...بیشتر اوقات نقاشیهاش خطهای رنگاوارنگ و تو هم تو همه...تک و توکی از دستش در میره و نقاشیهای این چنینی میکشه ...     (آدم مامان کشیده که ناراحته) داشت خط خطی میکرد,بعد چند دقیقه برگه به دست اومد گفت: ببین مامان هواپیما کشیدم.من و کاغذ چسبوندم رو دیوار تا هر وقت دوست داشت نقاشی کنه... خط خطیا رو هم ملاحظه بفرمایید رفتم واسش کاغذ بزرگتر از A3خریدمو چسبوندم دیوار ...اینم نقاشی که تو کاغذ گنده کشید   دیدن خودش...کارهاش...حرفاش...همین نقاشیهاش...خط خطیای معنا دارش بهم انرژی میده خدایا شکرت ...
26 بهمن 1392

نمایشگاه اتومبیل (اصفهان بهمن 1392)

سلام دوستان خوبمون از اونجاییکه سینا و باباش مثل تموم بابا پسرا عشق ماشینن تصمیم گرفتیم بریم نمایشگاه اتومبیل  خوب بود و بعضیاش واقعا دیدنی!! بعضی از ماشینا هم تست شد حتی صندوق عقبش (خیلی یواشکی و سریع ) واین قسمتاش و در آخر دوستی که سینا پیدا کرد (آخه پسرکم هر کی دستاشو باز کرد که نباید حتما بری دست دوستی رو شونش بذاری!!)     پ ن:نت دار شدیم هورا دیگه میتونم بیام از تک تک کوچمولوهاتون خبر دار شم بازم هورا   ...
26 بهمن 1392

یوهوووووو دوباره نی نی وبلاگ

  سلام به همگی دوستان خوبم ممنون از همگیتون که تو مدت نبودنمون به یادمون بودین الان اصفهانیم,از 16...17 شهریور اومدیم اینجا,اینترنت نداریم و بی نتی بد دردیه!! الانم از کافی نت آپ میکنم!! 18شهریور تولد گل پسرمون به خاطر ریخت و پاش خونه بی کیک برگزار شد...                                        (البته اینجا خونه یکی از دوستان بابایی سینا بودیم و اون ماشین و کفش هم که میبینید خودش به سلیقه خودش واسه تولدش انتخاب کرده )   به خاطر اینکه پسرکمون اینجا احساس تنهایی نکنه ,تصمیم گرفتیم بذاریمش مهد,2مهر اولین روز مهد رف...
28 دی 1392

ش.... ز ....3

  _داشتم با بابای سینا صحبت میکردم در مورد رفتنمون... من:18 خرداد ایشالا مشهدیم ...دیگه تو این چند روزی که هستیم کارهای کارگاهو تموم کن خیالت راحت شه... تیر هم اومدیم خونمون وسایلو یواش یواش جمع کنیم که ایشالا مرداد بریم... سینا داشت با ماشیناش بازی میکرد که یه هو بعد تموم شدن حرفم گفت: مامان کی تیر خورد مرد؟! واسم جالب بود سه تا کلمه ای که واسش قابل هضم نبود شد یه جمله بامزه(خرداد...تیر...مرداد)     _موقع خوابش شد اومد دستمو گرفت و گفت :مامان بیا بریم مثل خرس بخوابیم! خدایی کلی خندیدم     ...
7 تير 1392

رفتیم مشهد

وقتی میریم مشهد,حرم امام رضا (ع) و زیارت میکنیم وآروم میشیم... وقتی می بینیم تو اونجا شادتری... وقتی اونجا همبازی زیاد داری  و از تک تک وسایلشون استفاده میکنی و با اونها خوشحالی... وقتی جاده و گندم زارهای قشنگ مسیر مشهد نیشابور یادم میاد... بیشتر دلم میخواد تا همیشه مشهد می بودیم!!   پ ن 1: 14  15 روزی مشهد بودیم ...ممنون دوستان خوبم که تو این مدت به یادمون بودین پ ن 2:حکیمه جون و نرگس جون شرمنده نتونستم ببینمتون...درگیر کمک به پسرکم بودم واسه بیرون کردن ویروس بد از بدنش ...
7 تير 1392