اولین دوست سینا,زهرا
وقتی سینا دنیا اومد زهرا تقریبا 7ماهش بود ,وجود پدرمادرش تو یه شهر غریب واسه من یه نعمت بزرگ بود ...تجربه مادرانه و پدرانه مامان باباش به هر حال از تجربه منو همسرم بیشتر بود و خیلی وقتا راهنمای ما بودن,به واسطه بحثهای بچه ایمون شدیم دوستهای خوب!
تا اینکه ما اومدیم اصفهان و اونا رفتن بناب!! ........و تازگیا دوماهی میشه واسه چند ماه اوناهم ساکن اصفهان شدن و ...سینا دوباره اولین دوستشو دید!
کوچولوتر که بودن موقع بازیشون حتما حتما یکیشون گریه میکرد !!...ولی الانا با هم شادن
وقتی به سینا میگم میخوایم با زهرا و مامان باباش بریم بیرون از ته دل ذوق میکنه و خوشحال میشه ,دقیقا مثل وقتیکه غیرمنتظره از فریزر بی بستنیمون بستنی پیدا میشه
چه قدر خوشحالم سینا واسه دیدار دوستش عجله میکنه!
چه قدر خوبه که علاقه و احساسشو نشون میده
چه قدر خوبه بچگی ,راحت و شاد!!
خنده هایتان مستدام باد